افغانستان سرزمین کبود

ساخت وبلاگ
نوشته شده توسط  sadena  |  جمعه ۱۳۹۶/۰۹/۰۳  ساعت 0:6  فرقی نمیکند کنار دریا باشی وسطِ مهمانی کنج اتاق یا هر جایِ دیگر...! روزهایِ تعطیل بویِ تنهایی در سَرِ آدم میپیچد...! باید یک نفر باشد بدونِ غرور دوستت بدارد آنقدر صمیمی که اگر در مدتِ یک ساعت برای بیستمین بار میخواستی حالش را بپرسی دل دل نکنی فکر نکنی با خودت نگویی که نکند کلافه اش کنم ترسِ از چشمْ افتادن را نداشته باشی! یک نفر که حالِ تو را بلد باشد... یک نفر که بدونِ توضیح بفهمد این همه بی قراری دست خودت نیست! یک نفر که غرورِ خاموشِ تو را عشق معنا کند نه چیز دیگری....! یک نفر که حضورش برای روزهای تعطیل الزامی ست!   افغانستان سرزمین کبود...
ما را در سایت افغانستان سرزمین کبود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myafghanistano بازدید : 300 تاريخ : جمعه 15 دی 1396 ساعت: 0:55

نوشته شده توسط  sadena  |  سه شنبه ۱۳۹۶/۰۹/۲۱  ساعت 0:0  "ورود آقایان ممنوع" این جمله ای بود که سر در هر جایی که فکرش را بکنید دیدیم؛ از آرایشگاه و ورودی مدرسه یِ دخترانه بگیر تا گروه و آموزشگاه... ما را از اول از پسر جدا کردند،بچه هم که بودیم اینطور صریح نمیگفتند ولی بازی با پسر ممنوع بود،زیاد به پسر نزدیک شدن ممنوع بود و حرف زدن با آنها البته... ما با ممنوعیتِ مصاحبت با جنس مخالف بزرگ شدیم و هم چنان با آنها رابطه داشتیم، عاشقشان شدیم و نمیشناختیمشان چون ممنوع بود همیشه شناختنشان  و شکست خوردیم؛ چون بلد نبودیم وقتی غم دارند چه کنیم و وقت خوشحالیشان چه کاری حال خوبشان را بهتر میکند... ما با ممنوعیت بزرگ شدیم و از هر وقتی برای ارتباط گرفتن با این ممنوعه ها استفاده کردیم، مدرسه را پیچاندیم و توی نیمکت پارک کنارشان نشستیم تا ببینیم چه دارد این جنس مخالف که ورودش ممنوع است به همه جا... توی سنی که وقتش نبود درگیر روابط با آنها شدیم،فقط به این دلیل بود که بفهمیم مگر چه دارند و داریم که نزدیک شدنمان به یکدیگر غلط است... این ممنوعیت مزیتی نداشت برایمان فقط انگار بدتر کرد همه چیز را و ما بیش از قبل مصمم شدیم برای شناختنشان  برای ارتباط گرفتن با آنها و شکستن تابلوهای زمانه... پسر ها هم همین بودند؛ تا نزدیک دختری میشدند انگار یک تابلو بالای سرش بود که تو حق نزدیک شدن به من نداری... تابلو افغانستان سرزمین کبود...
ما را در سایت افغانستان سرزمین کبود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myafghanistano بازدید : 310 تاريخ : جمعه 15 دی 1396 ساعت: 0:55

درباره من من........سرشته نور و خاک.......نتیجه آدم و حوا........فرزند دود و خون.......بانوی سرزمین خوشه های دردو جنگ......برخاسته از زخم دستهای پینه بسته.......سرنهاده در سایه غیرت شیرهای رام نشدنی بیشهمن..........دختر افغان........خاتون سرزمین کبودمحصور غیرت مردانه اتای شیر مرد وطنمقفل و قفس نمیخواهماز نسل آزادگانمآسمان مال تو .....پرواز کنمن تماشایت را دوست دارمتو بچرخ،برقص،پای بکوبمن مستانه به پایت جان میسپارم(ش.م)سادنا پروفايل من افغانستان سرزمین کبود...
ما را در سایت افغانستان سرزمین کبود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myafghanistano بازدید : 305 تاريخ : جمعه 15 دی 1396 ساعت: 0:55

نوشته شده توسط  sadena  |  شنبه ۱۳۹۶/۰۹/۲۵  ساعت 0:0  اخرین جمعه پاییز بود... خوب میدانست من برای بی دغدغه تمام شدن این فصل لحظه شماری میکنم! یک دعوا و حرف ناتمام ....! روزها گذشت و یک کلمه هم حرف نزد.  سکوت بی سابقه بود برای منی که هر دو دقیقه یکبار با بهانه های خنده دار پیام میدادم و صدایش میکردم تا جوابِ بشنوم ...  مرگی کشنده بود! دیگر طاقتم طاق شده بود از این دوری و داشتم موهایش را از عکسی که در آغوشم بود بو میکشیدم و اخرین حرفها را مرور میکردم... . صدایش لرز داشت اما مثل همیشه محکم بود بعد کلی من و من کردن و اصرار من...... نمیدانم او گفت یا من همان چیزی که میترسیدم را شنیدم    گفت و لابه لای حرف هایش دنیایم با خاک یکسان شد. اصلا نمیفهمیدم چه شنیده ام دو سه باری محکم به خودم سیلی زدم که بیدار شو اما این کابوس را در بیداری میدیدم نه خواب! با دست و پایِ کرخت راهی شدم. فقط میخواستم ببینم این غریبه اندازه ی من او را دوست دارد؟! این غریبه وسطِ حرف هایش یکدفعه مکث میکند که بگوید....عمر و نفسمی عشقم؟ این غریبه....! فقط میخواستم فرار کنم از دلم.... به حال جنون سمت در میرفتم به حال دیوانه ای که دویده بود و نفسش بالا نمی آمد! چند قدم مانده بود برسم اما قلب و دست و پا یاری ام نمیکرد... . کشان کشان و با چشمانی نیمه باز در را باز کردم که ناگهان.... صدای سوت نوار قلب و دستهای گرم پرستار که افغانستان سرزمین کبود...
ما را در سایت افغانستان سرزمین کبود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myafghanistano بازدید : 298 تاريخ : جمعه 15 دی 1396 ساعت: 0:55

نوشته شده توسط  sadena  |  یکشنبه ۱۳۹۶/۱۰/۰۳  ساعت 6:48  پیشنهاد اول دوست اجتماعی پیشنهاد دوم دوست همه جوره پیشنهاد سوم ازدواج سفید پیشنهاد چهارم ........ و انگار که پیشنهاد چهارمی دیگر وجود نخواهد داشت... چطور می شود علت را جای دیگری جستجو کرد وقتی خودِ افراد جامعه قسمت بزرگی از این فاجعه هستند فاجعه ای که محصولِ نوع نگرش این قبیل افراد به رابطه است   درصد خانواده هایی که ازدواج سفید را می پذیرند در اقلیت است هر خانواده ای تا مدتی دوست پسر و دوست دختر را برای فرزندش می پذیرد هیچکدام از این خانواده ها هم نمی دانند که فرزندانشان چگونه دارند از خط قرمز ها فراتر میروند و چه رابطه های مجهول الهویه و معلوم الحالی را تجربه می کنند   شرایط اقتصادی دامن زده به فرار جوانان از ازدواج اما ناهنجاری دیگری هم هست که اشتیاق به ازدواج را به حداقل رسانده... کافی ست دست دراز کنی و آدمی را که می خواهی برای آن رابطه عجیب و غریب و تعریف نشده ای که میخواهی پیدا کنی.... دیگر چیز تجربه نکرده ای باقی نمانده و آن پناه بردن از تنگناها به ازدواج در جامعه کنونی دیگر معنا و مفهومی ندارد میل داشتن فرزند هم که با جمله ای مثل این " مگه دیوونه ام یه آدم بیگناه رو به این دنیا بیارم و بدبختش کنم " منتفی میشود این تجربه های پیش از ازدواج از جهاتی شاید خوب باشد اما محصولش آدم های بلاتکلیفی و زخم خورده ای ست که از تنه افغانستان سرزمین کبود...
ما را در سایت افغانستان سرزمین کبود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myafghanistano بازدید : 306 تاريخ : جمعه 15 دی 1396 ساعت: 0:55